چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سروده چشمان معشوق
دلم میخواهد
در صبحی بی تنش
از فضای باز بیابانهای ماهشهر
به پوچ دنیا بنگرم
و بعد از سالیان دریغ و درد
از عمر رفته در فراق
به تعدادی مرغابی و آهو تبسم کنم
دلم میخواهد
مثل ابر سیراب باشم
مثل صحرا تشنه
مثل باران بخشنده
و مثل تو عاشق
که آغوشت آشیانه آسودگی ست
دلم میخواهد
در ازدحام پیاده روهای شهر بدنبال کودکم بدوم
و آسمان مهتابی را
زیر چتر چشمان معشوقم پنهان کنم
تا نگویند آسمان هر جا همین رنگ است
ماهشهر (علی ربیعی )ع-بهار
زباله دان تاریخ
زمانیکه تفکر آزار دهنده و بی مرز خودی و غیر خودی در ریز ترین زوایای جامعه اعمال میشود آنوقت هیچکس حتی خودی فعلی نیز از آزار آن ایمن نیست زیرا لحظهای میرسد که او نیز از این دایره تنگ و خود ساخته خارج میشود و سیکل معیوب ادامه مییابد و چاره کار نیز ریختن تعداد بیشتری از غیر خودیها به زباله دان تاریخ فرا میرسد تا بتوان فرایند اجتماع را باب میل ارباب قدرت ساخت و در این میان همه ابزارهای ممکن تبلیغی به کار گرفته میشود تا اندیشه خودی مثل یک قضیه هندسی ثابت گردد.
از طریق تعریف پوشش لباس از طریق لحن گفتگو از طریق صدا و سیما و حتی از طریق زمان و مکان لبخند و گریه که همه خرج تفرقه جامعه به خودی و غیر خودی میکنند و در آخر نقطه سر خطی که تمامیندارد.
یادش بخیر باد دکتر باستانی پاریزی همیشه اشاره طنز آمیزی به چاه ویل زباله دان تاریخ داشت که نه هیچ گاه پر میشود و نه هیچ گاه از عظمتش کاسته میگردد زیرا دائما قدرتهای قاهر زمانه یکدیگر را حواله به این زباله دان میدهند.
از دفتر یادداشتها ع-بهار